#_ستاره_پنهان__پارت_13
- دیگه دوره زمونه ای نیست که دختر ها منتظر بمونند.
- منتظر چی؟
- دنبال یه مرد پولدار باش.
زدم زیر خنده و گفتم: چرا چرت و پرت میگی؟ کدوم مرد پولدار میاد من رو بگیره؟
کنار پنجره ایستاد و به پایین نگاه کرد.
- این.
بلند شدم و کنارش ایستادم. به پایین نگاه کردم. سرم رو با عصبانیت به طرف صورت کنجکاو هانی چرخوندم و گفتم: این زن و بچه داره!!
- زنش طلاق گرفته. از فریبا شنیدم دخترش اومده... بهترین فرصته.
- بیچاره اصلاً تو این عالم ها نیست.
- بیارش تو خط.
جوری حرف می زد که انگار من واقعاً از پس این کارها بر میام. به سمت چرخ رفتم و پارچه ها رو از کمد بیرون آوردم. حوصله ی ادامه دادن این بحث رو نداشتم. همین جوری هم یه کم ذهنم رو درگیر کرده بود. تا کی منتظر یه اتفاق می موندم. اصلاً چه اتفاقی ممکن بود تو زندگی کسی مثل من بیفته؟
ظرف شله زرد رو از دست امین گرفتم و گفتم: موتور کیه؟
- یکی از بچه ها.
- بابا می دونه؟
- مگه تو مفتشی؟
اخم کردم و گفتم: وقتی به مامان گفتم نذاره سوار شی، می فهمی!
romangram.com | @romangram_com