#_ستاره_پنهان__پارت_11


هانی در رو بست و فریبا گفت: میگم یکی دیگه از دخترها لباستون رو طراحی کنه. خسارت این لباس هم از حقوق سحر کم میشه.

اینطوری که من این ماه یه چیزی هم بدهکار می شدم. مگه حقوق ما چقدر بود؟! چیزی نگفتم و به طرف در رفتم. خانوم کیانی گفت: حالا شاید بشه همین رو درستش کرد.

به طرفش برگشتم که دیدم صورتش ناراحت شده و به من نگاه می کنه. گفتم: مشکلی نیست خانوم. حقوقمون خیلی بالاست.

و با پوزخند به فریبا بیرون رفتم. مهدیس سریع گفت: حالا نمیشد دو دقیقه لال شی؟

من: تو باز گوش وایسادی؟

هانی: راست میگه دیگه. زنه راضی شده بود.

من: ولش بابا.

دستشون رو به طرف اتاق طراحی کشیدم.

مهدیس: دیشب چی شد؟

من: هیچی. من اگه شانس داشتم که اوضاعم این نبود.

هانی: هیچی؟

من: نه. یه قالیچه.

مهدیس: شاید گرون باشه. چه جوریه؟

من: اگر گرون بود همه ازش خبر داشتند. اینجا نیست. طالقانه.

هانی: شاید ارزش تاریخی داشته باشه؟

با خنده گفتم: فیلم تخیلی زیاد می بینی؟ آقاجون من کی بود که از اون فرش ها داشته باشه!

romangram.com | @romangram_com