#ثروت_عشق_پارت_93
- تو کاری نداشته باش، بعدش بهت قول میدم جفتتونو آزاد کنم، زنده.
- انقدر قیافم شبیه اسکلاست؟ فکر کردی حرفتو باور میکنم؟
- خب هرجور راحتی.
بعد فریاد زد:« بچه ها، این مال شماست.» در باز شد و سه تا مرد نفرت انگیز که از سراپای بدنشون چرک و کثافت میریخت وارد شدند.
- هی بچه ها! من میگم که بکشیمش!
- نه بابا! یه نگاه بهش بنداز، حیفه که بمیره!
ارسلان اون گوشه این صحنه را میدید و نیشخند میزد. خدایا... او چه قدر عوض شده بود! ارسلانی که من میشناختم یه جور دیگه بود! نگاه زشتی به ارسلان انداختم و گفتم:« این کارا چه معنی میده؟ حالیته داری چیکار میکنی؟»
- من یه پیشنهاد خوب بهت دادم، گفتم اگه اون پسر رو واسم بیاری، یه تصفیه حساب کوچولو که باهاش کردم، بعدش میذارم جفتتون برین.
- آخه لامصب من که میدونم داری عین سگ دروغ میگی!
- امتحانش که ضرری نداره.
به آن سه تا مرد که نزدیکم میشدند نگاه کردم، گفتم:« قبوله. ولی بعدش میذاری بریم.»
romangram.com | @romangram_com