#ثروت_عشق_پارت_92
- کار دیگه ای نداشتم، برای رییسم اون ور آب کار میکردم و پولام از پارو بالا میرفت، بعدش دنبال یه چیزی گشتم که بتونه تو رو پیش من نگه داره، و اون هم راز پدرت بود.
- تو هیچی از اون نمیدونی، الآنم فقط داری وقت کشی میکنی.
- سمانه، من یه عالمه از افرادم بیرون منتظرن تا من اشاره کنم بکشنت، حتی اگر تو منو بکشی، خودت خوب میدونی که زنده بیرون نمیری.
درسته، متاسفانه حق با او بود. کشتن ارسلان هیچ فایده ای نداشت، فقط دلم را خنک میکرد.
- بهم بگو، پیداش کردی؟
- یه شرط داره، بعد بهت میگم و میذارم بری.
- میذاری برم؟
- آره.
- تو که تا همین یه دقیقه ی پیش میخواستی منو بکشی.
- خب حالا تصمیمم عوض شده.
- شرطت چیه؟
به آرامی از جاش پا شد و موذیانه بهم گفت:« اون پسره... که دوست داشت، هنوز هست آره؟»
- با اون چیکار داری؟
- اونو برام بیار اینجا.
- باهاش چیکار داری؟
romangram.com | @romangram_com