#ثروت_عشق_پارت_6
- ولم کن!
تقلا کردم تا دستمو از دستش بیرون بکشم اما لامصب خیلی قوی بود.
- داشتی ساعت سه میلیونی منو برمیداشتی!
- من... من... فقط میخواستم اون رو به انتظامات بدم تا صاحبشو پیدا کنن!
- هاه حالا دروغم میگی!
پسره ی ازخودراضی فکر کرده حریف منه! سعی کردم فکر کنم چیکار کنم تا خلاصی پیدا کنم. آها... راه حلشو پیدا کردم.
- به من تهمت میزنی؟
- تهمت؟ نه خیر خودم دیدم که ساعتمو برداشتی و گذاشتی تو جیبت و حواست بود کسی نبینتت. حالا باید بریم کلانتری.
من یه دفعه شروع کردم به جیغ کشیدن و اشک ریختن!
- آی مردم! کمکم کنید این پسره پدرمو درآورد!
همین طور به کولی بازی ادامه دادم. نقشه ام حرف نداشت. چراشو الآن میگم. همون موقع مردم ریختن دورمون. منم با حرارت بیشتری فیلم بازی کردم. اون پسره هم با چشمای درشت شده و دهن باز بهم زل زده بود. بدبخت نمیدونست چیکار باید بکنه. یه دفعه عذاب وجدان گرفتم و از اینکه اینجوری این بدبختو به دردسر انداختم پشیمون شدم. همون موقع یه مرد با ریش و سبیل بلند که فکر کنم زیاد اعصاب نداشت اومد جلو. دست پسررو از دستم باز کرد و رو به من گفت:« خانم شما کنار واستا من حالیش میکنم.»
بعد رفت سمت پسره، یقشو گرفت، رو زمین تف انداخت و گفت یا بهتره بگیم نعره زد:
- داشتی چه غلطی میکردی؟ مزاحم خانوم شده بودی؟
- ببخشید شما چیکاره ی ایشون میباشید؟
- من؟ من یه مردَم که وظیفه دارم اونو و هر زن مملکتمو از دستای عوضیایی مثل تو دور نگه دارم.
- برو عمو... اون داشت دزدی میکرد!
romangram.com | @romangram_com