#ثروت_عشق_پارت_3

گوشیو از پنجره پرت کردم بیرون. حیف! گرون بود اما به درک.
بالاخره رسیدم. خونه ی قدیمیمون نزدیک بازار تهرانه. کوچیکه، کثیفه، اما توش زنده میمونیم. مگه همین کافی نیست؟! ماشین را با بدبختی از کوچه های تنگ و نگاه هایی که پرسش و تردید از آن ها میبارید عبور دادم و رو به روی در زنگ زده ی خانه مان پارک کردم.
وای نه! ارسلان این جا چیکار میکنه؟!!!
- کدوم گوری بودی تو؟؟؟د جواب بده کودن!
ارسلان نامزدمه. یا یه چیزی تو همین مایه ها. دوسش دارم. اونم دوسم داره. وضع مالیشونم خوب نیست. اما از ما بدتر نیست. خیلی موقع ها اون و عرفان باهم میرن خونه ی یه بنده خدایی واسه دزدی. عرفان داداشمه. من هیچوقت والدینمو ندیدم.
همین طور که توی ماشین مدل بالای رامتین نشسته بودم به ارسلان نگاه کردم.خشمگین بود. آشکارا غیرتی شده و فکر کنم بو برده بود چیکار کرده بودم.
- د بنال دیگه تا شیشه های این ماشینو نشکستم!
با عصبانیت سمتم اومد. من از ماشین پیاده شدم.
- الآن توضیح میدم برات.
ارسلان آدم پرخاشگریه. روی گونه ی چپش جای زخمیه که به طور احمقانه ای جذابش کرده. پوست سفید و موهای قهوه ای داره... در مقابل من خیلی سرتره.
- سمانه این چیه؟؟؟
همه ی ماجرا رو بدون درنظر گرفتن عواقبش توضیح دادم و اون بلافاصله یه کشیده خوابوند تو صورتم.
- چیکار کردی؟؟باورم نمیشه!
- ارسلان درکت میکنم. اما در عوض با فروش این ماشین پول خوبی گیرمون میاد!
- پول؟ دختر تو هیچ حالیته با این هرزه کاریا میتونی چه بلاهایی سرخودت بیاری؟
- اما به ریسکش می ارزید.

romangram.com | @romangram_com