#ثروت_عشق_پارت_196
او بدون گفتن حرفی از حیاط خانه خارج شد و وارد کوچه شد. منکه احساس میکردم یکی در حال اره کشیدن به کمرمه مرتب به شهاب التماس میکردم تا وایسه اما او اصلا گوش نمیکرد.
- شهاب تو رو خدا کمرم شکست!
اما انگار نه انگار! او همانطور مانند مجسمه نوک دماغشو گرفته بود و داشت راهشو میرفت.
- شهاب!
چنان جیغی زدم که گوش هایم تعجب کردند! آخر به ستوه آمده بودم و تحمل برداشتن یک قدم دیگر را هم نداشتم.
- اه وایسا دیگه!
چه عجب آقا ایندفعه گوششون بدهکار بود! او ایستاد و من هم به یه طرفه دولا شدم.
- ای بابا ببین منو پرتاب کردی سمت دیوار کمرم اینجوری شدا. همش تقصیر توئه. الآنم که هی بهت میگم وایسا وایسا اصلا انگار نه انگار.
آه خواننده ی عزیز! بهتون حق میدم اگر بهم بگین مثل یه بچه ی دو ساله داشتم نق میزدم.
شهاب همونجوری بر و بر عین بت وایساده بود و داشت منو نگاه میکرد. من فین فینی کردم و گفتم:« دیدی گفتم من بهت خیانت نکردم.»
چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسید تا بهش بگم.
او به آرامی زمزمه کرد:« من چه طور تونستم....؟»
romangram.com | @romangram_com