#ثروت_عشق_پارت_193
- آها خانوم باشه... فقط من یه لحظه برم ببینم ارباب کاری ندارن یا نه؟
- باشه برو ولی زود بیا.
- چشم خانوم.
او رفت سمت اتاق پذیرایی. من هم با امیدواری منتظر شدم تا بیاد. اما یک ربع گذشت و نیومد. منم با کنجکاوی رفتم سمت پذیرایی تا دنبال ستایش خانوم بگردم، که صدایی آشنا از اتاق پذیرایی گفت:« همینه که هست!»
او کسی نبود جز یاشار.
به نظر میرسید یاشار داشت با کسی دعوا میکرد. راستی.... یاشار اینجا چه کار میکنه؟
او با خشونت ادامه داد:« من اون کاریو که بهم گفته بودی مو به مو انجام دادم، حالا نوبت توئه که به قولت وفادار بشی.»
پدر شهاب فریاد زد:« شما برو بیرون ستایش خانوم.»
صدای قدم هایی را میشنیدم که به این سمت می آمدند. اما من آنقدر شوکه شده بودم که نمیتوانستم حرکت کنم. ناگهان در بزرگ اتاق پذیرایی باز شد.
- س.... سمانه؟؟
romangram.com | @romangram_com