#ثروت_عشق_پارت_189
- همین حالا از این خونه برو بیرون!
- شهاب! التماست میکنم...
- وقتی که با اون آشغال رو هم ریختی، باید به اینجاشم فکر میکردی.
- بابا من بهت خیانت نکردم!
- سمانه نمیخوام صداتو بشنوم برو بیرون.
- باشه... اگه این چیزیه که تو میخوای....
سپس به از دیوار گرفتم و به آرامی بلند شدم. میلرزیدم و ترسیده بودم. نمیدانستم باید چیکار کنم چون هیچ مدرکی نداشتم. اون عکس به راحتی شهابو از من رانده بود.
با قدم هایی سست از پله ها پایین اومدم. ستایش خانوم با نگرانی به من نگاه میکرد:« چی شده خانوم؟ آقا شهاب چشونه؟»
romangram.com | @romangram_com