#ثروت_عشق_پارت_186
- نمیخوام هیچی بشنوم! مگه تو قول نداده بودی همه چیو به من بگی سمانه؟ مگه ما نباید محرم راز همدیگه باشیم؟ حتی با وجود اینکه میدونستم داری دروغ میگی و بهت یه فرصت هم دادم، اما تو بازم دروغ گفتی. تو حتی گفتی قولتو یادته! پس دیگه چه دلیلی واسه کارت میتونی بیاری ها؟ خودت بیشتر از همه میدونی که چقدر از دروغ متنفرم.
او با صدای بلندش داشت سرم داد میزد. من کم کم داشتم وحشت میکردم. شهاب عصبانی را به هیچ وجه دوست نداشتم.
- شهاب جونم تورو خدا آروم باش. من بهت نگفتم چون نمیخواستم میونت با پدر بد بشه.
- اِ... خوبه حالا خود بابام بهم گفت که از اون خونه انداختت بیرون.
- پدر بهت گفت؟!
- اصن اینا مهم نیست به درک. میدونی مشکل من چیه؟
من با سردرگمی به اشک هایش خیره شدم که از چشمانش جاری میشدند... من تاحالا اشک های شهاب را ندیده بودم...
- شهاب چی شده؟
romangram.com | @romangram_com