#ثروت_عشق_پارت_185

- آقا طبقه ی بالان.

- آها.

پله ها را بالا رفتم... فکر میکنم پله ی پنجم بود که پام به لبه ی پله گیر کرد و با سر زمین زمین خوردم. در حالیکه ناله میکردم نشستم. زانویم خیلی درد میکرد. شلوارم را بالا زدم و زانویم را به دقت بررسی کردم. زیر زانوم به شدت زخمی شده بود و خون می آمد. با این همه اهمیتی ندادم و با مشقت فراوان پله ها را طی کردم.

وقتی به اتاق شهاب رسیدم، در زدم. او با صدایی گرفته گفت:« ستایش خانوم گفتم ناهار نمیخوام.»

از روی آسودگی آهی کشیدم و در را باز کردم و وارد اتاق شدم. شهاب به شکم روی تختش خوابیده بود. صدایم را صاف کردم و گفتم:« شهاب جان منم.»

او با شنیدن صدای من از روی تخت بلند شد و ایستاد.

- تو اینجا چیکار میکنی؟

- شهاب... ببین بیا با هم حرف بزنیم. من...


romangram.com | @romangram_com