#ثروت_عشق_پارت_183


- ها؟ ماشینو؟ واسه چی؟

- وای یه سوتفاهم.... من ماشینو میبرم شرمنده.

سپس بدون این که منتظر شم فرانک بهم اجازه ی بردن ماشینو بده، سوییچ را از روی کابینت چوبی آشپزخانه برداشتم و از خونه بیرون رفتم.

در راه چندبار سعی کردم با شهاب تماس بگیرم اما او اصلا پاسخگو نبود.

- وای شهاب.... تورو خدا اون گوشی لعنتیتو بردار.

اما انگار نه انگار. وقتی به خانه ی قبلیم رسیدم، از ماشین پیاده شدم و به دور و اطرافم نگاه کردم. هیچکس نبود... هیچکس...
با درماندگی دوباره شماره ی شهاب رو گرفتم اما جواب نداد. سریع سوار ماشین شدم و به اداره ی آگاهی شهاب رفتم. با خودم فکر کردم حتما رفته سرکار. بعد از بیست دقیقه رانندگی به آنجا رسیدم. از ماشین پایین پریدم و به لطف کفش های ورزشی خوبم، پله ها را دوتا یکی کردم و در را با شتاب باز کردم و رفتم سمت دفتر شهاب. پشت در بسته ایستادم، نفسی عمیق کشیدم و در زدم. جوابی نیامد. در را هل دادم و وارد دفترش شدم و در را پشت سرم بستم. اما در کمال ناامیدی متوجه شدم هیچکس داخل اتاق نیست. دست از پا درازتر از اتاق بیرون آمدم. یکی از دوستای شهاب که منو میشناخت گفت:« خانم رسولی؟» با شنیدن صدایش سرم را بلند کردم و گفتم:« آقای بهنامی.... میدونین شهاب کجاست؟»

او کمی فکر کرد و گفت:« نه راستش امروز سرکار نیومدن.»


romangram.com | @romangram_com