#ثروت_عشق_پارت_179

- گفتم هیچی نیست... حالا بیا بریم.

سپس از آستین مانتوم گرفت و من را به سمت دیگری کشاند. حس ششم، بهم هشدار میداد که یه چیزی این وسط درست نیست.... برگشتم و دوباره به بوته نگاه کردم.... اما متوجه چیزی نشدم. با این وجود، احساس بدی داشتم... خیلی بد....
او مرا تا دم در پارک دنبال خودش کشاند و گفت:« خب دیگه.... قرارمون تموم شد. به سلامت.»

خواننده ی عزیز، دیگر مطمئن بودم کاسه ای زیر نیم کاسست. گفتم:« اما هنوز که یک ساعت نشده.»

- مثل اینکه خوشت اومده نه؟

- نه اصلنم برام خوشایند نیست. فقط تعجب کردم... که چرا تو که انقدر مشتاق بودی زودتر تمومش کردی.

- فضولیش به تو نیومده.

- هی درست صحبت کن هی هیچی نمیگم. برای من احترام قائل نیستی حداقل احترام خودتو نگه دار.

- برو بابا.

romangram.com | @romangram_com