#ثروت_عشق_پارت_175
- چی شده؟ کشتی هات غرق شدن؟
- نه بابا کشتی کجا بود؟
وارد خونه شدم. سرم انقدر درد میکرد احساس میکردم با چاقو از وسط نصف شده.
- فرانک من میرم بخوابم شب به خیر.
- باشه.... شب به خیر.
خوبی فرانک این بود که اگر نمیخواستی چیزی را باهاش در میون بذاری آدم را تا سرحد مرگ روانی نمیکرد تا از زیر زبونت حرف بکشه.... دست کم، اکثر موارد!
فردا صبح، ساعت نه از خواب بیدار شدم. بعد از شستن دست و صورت و خوردن صبحانه و جمع و جور کردن اتاق عسل، حاضر شدم تا سرقرار بروم. ایندفعه شلوار جین با مانتویی اسپرت و شالی صورتی رنگ و رو رفته پوشیدم.... تیپی که موقع خرید رفتن میزدم و خیلی اسپرت بود. هیچ آرایشی نکردم و ساعت مچی مادرم را به دستم زدم تا مطمئن شم سر یک ساعت میتونم از دست یاشار دیوصفت خلاص شم.
محمد هنوز مغازه نرفته بود. وقتی که فهمید میخواهم بروم بیرون، تعارف کرد تا من را برساند. و من هم با کمال میل قبول کردم.
سر راه محمد ازم پرسید:« کجا میرین سمانه خانوم؟»
- پارک کامرانیه.... میدونین که کجاست؟
- آره میدونم. با شهاب قرار دارین؟
- نه.
یاد حرفای یاشار افتادم. بلافاصله گفتم:« فقط با یه دوست قرار دارم.»
romangram.com | @romangram_com