#ثروت_عشق_پارت_170

- کسی نفهمه ها.... حتی شهاب.
- اومدم.
او یک دقیقه بعد پایین بود. کشیدمش یه گوشه ای و آرام ازش پرسیدم:« مهمون دارین نه؟»
- بله خانوم.
- کیا؟
میخواستم صد در صد مطمئن شم توهم نزده بودم. ستایش زیاد مطمئن نبود داره کار درستی میکنه یا نه.
- خانواده ی عباسی.
- همون خانواده ای که شهاب قرار بود با دخترشون ازدواج کنه دیگه؟ روشنا رو میگم.
- آره همونا.
- خب میدونی اینجا چیکار میکنن؟
- نه خانوم. والله من از هیچی خبر ندارم.
- خب.... اما من باید سر در بیارم اونا چرا اومدن اینجا.
- چجوری خانوم؟
- ستایش کمکم میکنی؟
- آره خانوم. میخواین چیکار کنین؟
- منو یه جوری پنهانی ببر تو.

romangram.com | @romangram_com