#ثروت_عشق_پارت_162
- آره.
او به طور مرموزی نگاهی به اطراف انداخت و خودش را روی میز خم کرد.
- ببین سمانه من یه پیشنهاد منصفانه دارم برات.
- پیشنهاد؟
چندبار پلک زدم تا حالت چهره اش را تشخیص بدم. با وجود نور کم، میدیدم که پدر عصبی است.
- یه پیشنهاد خوب. پیشنهادی که میتونه زندگیتو بهتر کنه.
- چی؟
پدر به مستخدم اشاره ای کرد و مستخدم ساک را روی میز گذاشت. پدر شهاب گفت:« صد میلیون تومن. در ازای اینکه حتی اسم شهابو هم به یاد نیاری.»
با ناباوری بهش نگاه کردم. از شدت تعجب و انزجار نمیتوانستم حرفی بزنم.... اما او از مکث من برداشت بدی کرد و لبخند زد. من بلافاصله گفتم:
- پدر چرا اینکارو میکنین؟ ینی انقدر از من بدتون میاد که حاضرین چنین مبلغیو بهم بدین تا دست از شهاب بکشم؟
اشک هایم گونه هایم را خیس کرد.
- بهم بگین، پدر، این شما نبودین که دست منو پنج سال گرفته بودین و پشتم بودین؟ مگه همین شما نبودین که منو مثل دخترتون دوست داشتین؟ مگه من.... مگه من دختر مرجان نیستم؟ مگه خود شما نبودین که قرار گذاشتین من با شهاب ازدواج کنم؟ مگه.... مگه....
- تو بودی که باعث شدی شهاب این همه سختی بکشه! تو داری زندگیشو خراب میکنی!
- فقط شما اینطوری فکر میکنین.
- این پولو قبول میکنی یا نه؟
- نه... نه.... من این ثروتو نمیخوام.... ثروت عشقو میخوام.... ثروتی که شهاب میتونه بهم بدتش.
romangram.com | @romangram_com