#ثروت_عشق_پارت_156
روبوسی و احوال پرسی کردیم. بعد من سمت عسل رفتم و پیشانی نرمش را بوسیدم. کمی نشستم و با فرانک صحبت کردم. وقتی که محمد رفت سرکار، از فرانک پرسیدم:« فرانک؟ میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟»
- البته!
- میشه یه مدت اینجا بمونم؟
- اینجا بمونی؟
- آره...
- خب، البته... اما چرا؟
- راستش.... میدونی که پدر شهاب برام خونه و ماشین گرفته بود دیگه؟
- آره میدونستم.
- خب... راستش پدر منو از اونجا انداخت بیرون.
- انداختت بیرون؟ چرا؟
- یادته که بهم گفته بود حق ندارم شهابو ببینم؟
- آره آره یادمه.
romangram.com | @romangram_com