#ثروت_عشق_پارت_112
- اون... منو به یاد نمیاره. اونم بعد از این همه اتفاقایی که با هم تجربه کردیم.
شادی برگشتن شهاب، اکنون رو سرم خراب شده بود. ایمان با نگاهی حاکی از همدردی بهم چشم دوخت.
- نه، سمانه. اون به یادت نمیاره.
او آهی کشید و ادامه داد:« اما دکتر گفت که حافظش برمیگرده. پس اگه شهاب قبلا عاشقت بوده، میتونه دوباره بهت احساس داشته باشه.»
- شاید.
روزنه ی امیدی در وجودم پدیدار شد. ایمان راست میگه، اگه شهاب بهم قبلا احساسی داشته، پس حتما دوباره میتونه عاشقم باشه.
از اتاق خارج شدیم و به سالن برگشتیم. همکارهای شهاب مشغول بحث و گفت و گو با هم بودند.
- سمانه!
با شنیدن صدای ظریف فرانک برگشتم.
- فرانک!
او به سمتم آمد و کوچولوی خوشگلش را که بغلش گرفته بود محکم به خود فشرد.
- سلام سمانه. خبرها رو شنیدم.
- سلام.
سرم را پایین انداختم و لبم را گاز گرفتم.
- بریم یه قهوه ای چیزی بخوریم؟
- بریم. اینجا یه کافی شاپ خوب هست که من میشناسم. راستی عسلم خوبه؟
romangram.com | @romangram_com