#سکانس_عاشقانه_پارت_9


دستمو زیر چونه ام زدم:

_ بهار: چی؟

با حرص پاش و رو پاش انداخت و گفت:

_خودتو به اون راه نزن بهار من که دیدم وقتی دیدیش چجوري مات موندي ! حالا بگو پسره اینجا چیکار داشت؟

چقدر نفرت انگیز هیجان داشت ! درست مثل ده سال پیش من ! که مثل ندید بدیدا رفته بودم بهش ابراز علاقه کنم..!

هر موقع که اون روز یادم میاد موهاي تنم سیخ میشه ، دلم میخواد انقدر سرمو به دیوار بکوبم که درجا بمیرم ، بازم جاي شکرش باقی بود که منو نشناخت اگه فهمیده بود همون دختره بدبخت ده سال پیشم که کلی مسخره ام می کرد!..

سرم به طرفین تکون دادم و سعی کردم اصلا به گذشته فکر نکنم.

لباي خشک شده ام رو با زبون تر کردم و رو به ماهگل گفتم:

_ چیزي نشد بهش گفتم نوبت بگیره بعد بیاد ...!

با بهت داد زد:

_ چی بهش گفتی؟ محکم پشت دستش که روي میز بود زدم و گفتم:

۶





romangram.com | @romangram_com