#سکانس_عاشقانه_پارت_87


از ماشین پیاده شدم و به سمتشون رفتم!..

حرصی به امیرعلی که بیخیال حضور من داشت غش غش میخندید زل زدم و سلام کردم که توجهشون بهم جلب شد!..

دست از خنده برداشت و به سمتم اومد.. نگاه گذرایی به دوستاش کرد و دستشو پشت کمرم گذاشت و گفت:

_ معرفی میکنم جان جانان، بهار همسر خوشگلم!..

لب پایینم رو به دندون گرفتم لعنتی دل آدم غش میره خیره زل زده بودم بهش که دستی سمتم دراز شد و گفت:

_ محمد هستم دوست امیرعلی..!

نگاه خیره اي بهش انداختم و با صداي آرومی گفتم:

_ خوشبختم!..

با تک تک دوستاش آشنا شدم دوتاشون متاهل بودن دوتاشون مجرد!..

کمربندم رو بستم و رو به امیرعلی که هر لحظه سرعتش بیشتر میشد گفتم:

_ انقدر تند نرو امیرعلی استرس میگیرم زهرمارم میشه کل مسیر..!

باشه زیر لبی گفت و سرعتش رو کمتر کرد!..

سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم.. انقدر غرق افکارم شدم که نفهمیدم کی خوابم برد!..

با حس نوازش دستی روي گونه ام چشمام رو باز کردم ، چشماي نیمه بازم رو به امیرعلی دوختم که گفت:

romangram.com | @romangram_com