#سکانس_عاشقانه_پارت_84
به قیافه حریصم لبخندي زد و چمدونم رو به سمت خودش کشید و گفت:
_ بزار من تا میزنم برات!..
لباسام رو بیرون ریخت ، زیر لباساي مچاله شده ام لباساي زیرم رو گذاشته بود که همه با حرکت امیرعلی پخش پلا شده بودن!..
دستشو به سمت سوتینم کشید و با لباي کش اومده گفت:
_ با اینجور لباسا باید آروم برخورد کنی..!
نیم خیز شدم که خودشو عقب کشید و با اخم گفت:
_ بشین یادت بدم دیگه..!
با عصبانیت داد زدم:
_ بدش من امیرعلی به چه حقی دست به لباساي شخصیم دست میزنی؟؟ قري به گردنش داد و به چمدونش اشاره کرد و گفت:
_ حالا یه جوري میگه انگار چی و برداشتم بیا توام شورتاي منو بردار دلت خنک شه!..
سر جمع کردن لباسا انقدر از دست امیرعلی خندیده بودم که صورتم قرمز شده بوده!..
قاشق قورمه سبزي رو روي برنجم ریختم که گفت:
_ به چندتا از دوستامم بگم بیان؟ تازه از کانادا برگشتن عروسی هم نتونستن بیان طفلکا بچه هاي باحالین حال میده با هم!..
شونه اي بالا انداختم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com