#سکانس_عاشقانه_پارت_83
_ لج نکن ، فردا لباساتو جمع کن بریم یه جا ..روم نمیشه جواب مادرت رو بدم.. تو که مرخصی داري منم که بیکارم ..چه اینجا چه اونجا فرقی نداره که!..
راست می گفت ، چرا حرف مادرم رو زمین بزنم؟ کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم:
_ باشه حرفی ندارم!..
_ آفرین دخترم حالا پاشو بریم بخوابیم بابا خسته اس!..
زدم زیر خنده و محکم به بازوش زدم که داد زد:
_ مگه نگفتم بهم دست نزن؟ گفتم انگشتتم به لباسام نخوره!..
با حرص رو به قیافه جمع شدش غریدم :
_ اداي منو درمیاري؟
سرشو به تایید تکون داد نیم خیز شدم بزنمش که جاخالی داد و به سمت اتاق خواب رفت.. و داد زد:
_ زود بیا بخواب فردا کار داریم..!
با امیرعلی روي تخت نشسته بودیم و داشتیم بار و بندیل مسافرت رو می بستیم.. هر لباسی مینداختم تو چمدون رو با بهت نگاه میکرد و نفس میکشید .. دست آخر انقدر حرصم گرفت که بهش پریدم:
_ چته هی چپ چپ به لباسام نگاه میکنی؟ به لباساي تا شده اش تو چمدون اشاره کرد و گفت:
_ خب چرا انقد شلخته اي؟ مچاله کردي همه رو ..خب مثل آدم اینارو تا بزن یکی در چمدونتو باز کرد به سلیقه من شک نکنه!..
صورت جمع شده ام رو جلو کشیدم ، دلم میخواست یه چی بپرونم کم بیاره، اما چیزي به ذهنم نمیرسید ..!
romangram.com | @romangram_com