#سکانس_عاشقانه_پارت_82
به هر طریقی بود خودمون رو به ماشین رسوندیم ..!
تا رسیدن به خونه هیچ حرفی رد و بدل نشد و تنها سکوت حکم فرما بود!..
با ایستادن ماشین پیاده شدم ، با خستگی به سمت خونه راه افتادم ..در و باز کردم و وارد خونه شدم!..
خودمو روي کاناپه پرت کردم و همینطور تند تند دکمه هاي مانتوم رو باز میکردم ... رو به امیرعلی که به سمت آشپزخونه میرفت داد زدم:
_ یه لیوان آب دست منم بده هلاکم!..
چشمام رو بستم و منتظر تند تند پاهام رو تکون میدادم ..
_ امیرعلی : بیا حاج خانم اب آوردم!..
چشمام رو باز کردم ، لیوان آب رو از دستش گرفتم و یک نفس سر کشیدم ..!
کنارم روي کاناپه نشست و گفت:
_ بهار
_ هوم؟
نگاهش رو به صورت خواب آلودم دوخت و با لحن پر از خواهشی گفت:
romangram.com | @romangram_com