#سکانس_عاشقانه_پارت_78
چشمام تار میدید و سرم داشت گیج میرفت دستم رو به لبه میز گرفتم و سر پا ایستادم..!
صداي نگران مامان تو گوشم پیچید :
۵۶
خوبی بهار؟
با ضعف رفتن پاهام داشتم روي زمین می افتادم که امیر علی گرفتم!..
_امیرعلی : فشارش افتاده مامان میشه یه لیوان آب قند بیارین؟
لیوان آب قند رو به زور به خوردم داد.. چند ثانیه بعد دیدم بهتر شد.. ضعف بدنم داشت بهتر میشد ..!
سرم رو کج کردم که تنه ام رو از روي سینه اش بردارم که دستش دور بازوم نشست و نگهم داشت!..
_ امیرعلی : تا امشب مادرت رو سکته ندي دست بردار نیستی؟ چت شده؟
دلم میخواد یه روز از ته دلت عاشق بشی از ته ته اعماق وجودت ، در اوج امیدواري زل بزنه تو چشمات بگه دوست ندارم.. اون روز به حال امروز من میرسی .. من ازت نمیگذرم امیرعلی ، تو باید تاوان دل شکسته منو بدي ..!
خودم رو به زور ازش جدا کردم ..به مامان که با ظرف شیرینی به سمتون میومد چشم دوختم!..
ظرف شیرینی و جلوم گذاشت و گفت:
romangram.com | @romangram_com