#سکانس_عاشقانه_پارت_76


دهن کجی به حرفش کردم و به سمت اتاقم راه افتادم!...

با حسرت به تختم نگاه کردم و زیر پتو خزیدم ، اي خدا یعنی میشه همه چیز خواب باشه!..

نفس سنگین شده ام رو بیرون فرستادم و به سقف خیره شدم ..انقدر رفتاراي این چند ماه امیرعلی رو زیر و رو کردم که نفهمیدم کی خوابم برد!..

با حس قلقلک روي شکمم از خواب پریدم ، رمق باز کردن چشمام رو نداشتم با حرص دستمو روي شکمم کشیدم و نالیدم :

_ چه مگس گه يِ، تو ناف من چی میخواي اخه..؟

پاهام رو تو شکمم جمع کردم که با حس نفساي گرم توي صورتم چشمام رو باز کردم ، با دیدن امیرعلی که روم خیمه زده بود هینی کشیدم و شوکه زل زدم بهش!..

نگاهشو به چشماي متعجبم دوخت و لبخند زد که به خودم اومدم و محکم به عقب هلش دادم و سر جا نشستم ... با اخماي درهم نگاهش کردم و غریدم :

_ به چه حقی اومدي تو اتاق من؟

یقه پیراهنش رو صاف کرد و بی تفاوت گفت:

_ مامانت گفت بیام بیدارت کنم ، مجبور شدم وگرنه همچین کشته مرده بیدار کردنت نبودم!..

نیشخندي زدم و گفتم:

۵۵

مامانت بهت یاد داده وقتی کسی خوابه خودتو بندازي روش بیدارش کنی یا بابات؟ یا از علاقه مندي هاي دوست دختراته؟

نگاه دقیقی بهم انداخت ، دستشو به ته ریشش کشید و گفت:

romangram.com | @romangram_com