#سکانس_عاشقانه_پارت_74
نفس عمیقی کشید و بغلم کرد.. دستشو روي موهام کشید و با صداي آرامش بخشش کنار گوشم گفت:
_ انقدر خودتو اذیت نکن دخترم... نباید انقدر ضعیف باشی که با دیدن همچین صحنه اي حال روزت اینطوري باشه.. تو باید قوي تر از این حرفا باشی ، به هر بادي نباید بلرزي ، انقدر ریشه ات رو محکم کن که طوفان هم نتونه از پا درت بیاره..!
گونه ام رو بوسید و ازم جدا شد ، جعبه دستمال کاغذي رو به سمتم گرفت و پرسید :
_ امیرعلی کجاس؟
نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم:
_ رفت سر صحنه نتونست جلوي خودش رو بگیره دو روز بشینه تو خونه!..
لبخندي زد و از جا بلند شد:
_ زنگ بزن بگو امشب بیاد اینجا ..!
هول شده از جا بلند شدم و گفتم:
_ نمیتونه بیاد مامان کارش طول میکشه..!
اخمی کرد و گوشیشو از روي میز برداشت و گفت:
_ مگه علم و غیب داري دخترم؟ خودم بهش زنگ میزنم تو لباس عوض کن بیا کمکم دستی به سر روي خونه بکشیم..!
romangram.com | @romangram_com