#سکانس_عاشقانه_پارت_70


دستم رو به دیوار گرفتم که حضورش رو پشت سرم احساس کردم:

_ خوبی؟

بغض خفه شده ام ترکید ..و با هق هق گفتم:

_ خوبم، خیلی خوبم!...

دستش روي بازوم نشست که جیغ زدم:

_ بــهــم دسـت نــزن ، ازت متنفرم ..ازت بدم میاد ، زندگیم رو نابود کردي...زندگیم رو نابود کردي..!

دستش رو عقب کشید ، نفس پر حرصی کشید اما از کنارم جم نخورد!..

هر قدم که به سمت اتاق برمیداشتم اونم پشت سرم میومد..!

در اتاق رو باز کردم و داخل شدم!..

بدون اینکه به عقب برگردم در و بستم و قفلش کردم!..

دستگیره در بالا و پایین شد:

_ بزار حرف بزنیم ...باید همه چیزو توضیح بدم!..

مات و مبهوت به دیوار زل زده بودم که لگدي به در زد و داد زد:

_ باز کن این درو

romangram.com | @romangram_com