#سکانس_عاشقانه_پارت_69


_ نه میذاشتی بغلت بمونه خونه ام میاوردیش دختره رو ..نمیتونستی خودتو بکشی عقب؟ نه چرا بکشی معلومه که خوشت اومده وگرنه مثل ده سال پیش که حال منو گرفتی حال اینم میگرفتی تو انقدر پیشرفته بودي ده سال پیش منو بوسیدي خدا میدونه حالا دیگه با دختراي مردم چیکار که نمیکنی..!

به صورت قرمز شده از حرصم لبخندي زد و گونه هاي داغ شدم رو آروم بوسید و کشیدم تو بغلش و با خنده گفت:

_ آخه قوربونت برم تو خودتو با اونا مقایسه میکنی؟ من لباي خوشگل تو رو با هزارتا لب دیگه عوض میکنم؟ یا عشقی که تو بهم داشتیو با عشقاي یک دو روزه این دخترا؟

خودم رو به زور ازش جدا کردم ، نگاهمو به چشماش دوختم و با لبخند تلخی گفتم:

_ امیرعلی...من بچه ام؟ من احمقم؟ با عسل بودي نه؟ مکث کردم و قبل از این که بخواد انکار کنه ادامه دادم:

_ فهمیدم ...اونی که بخاطر اموالش مجبور بود کار سختی و انجام بده تو بودي ...مجبور شدي باهام ازدواج کنی...اما مجبور نبودي تو چشمام زل بزنی دروغ بگی من کودن نیستم امیرعلی نفس عمیقی کشیدم و سر جام صاف شدم!..

بغضی که تو گلوم چنگ میزد رو قورت دادم و بی صدا اشک ریختم ..!

چند دقیقه تو سکوت گذشت ..لباي بهم دوخته شده ام رو باز کردم و با صداي گرفته اي گفتم:

_ برو خونه

نگاهاي پی در پیش رو روي خودم احساس میکردم ...الان نگرانی یا خوشحال که زن زوریت فهمیده همه چی الکی بوده؟

لعنت بهت بهار که فهمیدي نگاهش دروغه اما خودتو زدي به خریت...لعنت بهت که میدونستی هنوزم عاشق همون دختره ده سال پیشه اما بازم از رو نرفتی ...!

شب عروسیت پشت کرد بهت و خوابید اما بازم خفه شدي ...!

حالا بوي عطر زنونه روي لباسش رو نفس بکش ..انقدر که یادت بمونه!..

با ایستادن ماشین در و باز کردم و پیاده شدم ... با قدم هاي سست شده به سمت خونه راه افتادم ..سرم گیج میرفت و درست نمیدیدم ..!

romangram.com | @romangram_com