#سکانس_عاشقانه_پارت_67


با حرص به جون ناخنم افتاده بودم که صداي زنگ آیفون از جا پروندم!..

به سمت آیفون حمله ور شدم و داد زدم:

_ من باز میکنم ..!

دکمه رو فشار دادم و به سمت حیاط دویدم ..!

در سالن رو باز کردم و خیره به امیرعلی که با دسته گل و جعبه شیرینی به طرفم میومد اخم کردم!..

نزدیکم شد سرکی به داخل خونه کشید و بغلم کرد...نفس عمیقی کشیدم ..از بوي عطر زنونه اي که تو بینیم پیچید قدمی به عقب برداشتم!..

دستشو پشت کمرم زد و گفت:

_ نمیدونی بهار تا الان داشتم با این باقري چونه میزدم خیلی اسکوله!..

گل و شیرینی و از دستش گرفتم و طعنه زدم:

_ اره خیلی انگار اذیتت کرده .. بدجوري بوي عطرش روي پیراهنت مونده!..

کل شب خودم رو از امیرعلی دور نگه داشتم ، خیلی تلاش کرد حرف بزنه اما نتونست و همین عصبانیش کرده بود!..

ساعت نزدیک یک شب بود و داشتیم خداحافظی می کردیم که برگردیم خونه..

سوار ماشین شدم و به روبرو زل زدم ...در ماشین رو محکم به هم کوبید و راه افتاد ، جلوي چشماي مادر وپدرش که دوتا برج زهرمار رو بدرقه کرده بودن دعوا صورت خوشی نداشت!..

کمی که از خونه اشون دور شدیم کنار خیابون پارك کرد!..

romangram.com | @romangram_com