#سکانس_عاشقانه_پارت_65
با چرخیدنش به سمتم نگاه خیره ام رو از هیکلش گرفتم و به صورتش دوختم!..
با لبخند نگاهم کرد و جلو اومد .. لباي منم از خندش کش اومد ..که یک دفعه سر جا ایستاد .. ابروهاشو تو هم کشید و خیره به لبام گفت:
_ خیلی پررنگ و جیغه..اصلا واسه یه زن متاهل مناسب نیست ، برو پاکش کن!..
متعجب نگاهش کردم و با خنده گفتم:
_ یعنی چی امیرعلی؟ نگاهی به ساعتش انداخت:
_ یعنی چی نداره عزیز من ، من دوست ندارم زنم لباش انقدر تو چشم باشه که هر کی رد شد بگه جون چه لباي داره ، از این رژا تو خونه واسه خودم بزن خیلی میپسندم اما واسه بیرون نه ..تازه نمیخوام خیلی بهت گیر بدم وگرنه مجبور بودي این مانتو رو هم عوض کنی..!
با حرص لبم رو به دندون گرفتم و گفتم:
_ منم این تیپ و قیافه تو رو نمیپسندم .. سر و سینه رو انداختی بیرون که از کنار هر دختري رد شدي بگه اووف چی بود یارو؟ همون لباسا مگه چش بود که عوض کردي؟ هر وقت تو عوض کردي منم عوض میکنم..!
چند ثانیه مکث کرد و بعد کلافه گفت:
_ خیله خب ول کن بیا بریم.
از حرفش شوکه شدم.. یعنی حاضر نبود لباسش رو عوض کنه؟ مگه کجا میخواست بره ؟
عـشـــق از هـمــان جـاي شـــروع شـــد کـــه حـــالـمـان ، بــه هــیـچ چــیـز خـوش نــشد الا دوســـت داشتنش
نگاهمو به چهره طلبکار عسل دوختم و با صداي تحلیل رفته گفتم:
_ آخه یدونه ام بنظرت اگه اجبار مامان نبود من با این درپیت ازدواج می کردم؟
romangram.com | @romangram_com