#سکانس_عاشقانه_پارت_62
_ منو دیشب حموم نبردي ، چقدر التماس کردم مگه میخواستم بخورمت!..
چشماي گشاد شده ام با حرص جمع شدن صورت وا رفته ام مثل کاغذ مچاله شد ، از ته سرم جیغ کشیدم ، خواستم بکوبم تو سرش که سریع از زیر دستم خزید و به سمت اتاق فرار کرد!..
مثل سگ افسار پاره شده اي به در بسته شده اتاق کوبیدم و گفتم:
_ امیر دستم بهت برسه بخدا جرت میدم ..!
با صداي بلند خندید و با لودگی گفت:
_ اینکه کار منه حاج خانم یه کاري بگو به هیکلت بخوره!..
مکث کوتاهی کرد و ادامه:
_تقصیر خود سلیطه اته دیشب شب حجله مون بود ، مثل بز رفتی حموم در و قفل کردي..! نه یه ساعت نه دو ساعت سه ساعت! اون تو داشتی چیکار میکردي؟ همه چرکاتو جمع کرده بودي بیایی اینجا بشوري؟ از حرفاش خنده ام گرفته بود ، نمیدونستم حرص بخورم یا بخندم!..
لب باز کردم بگم تو خطري هستی با غرغر گفت:
_ با این کارت میخواي دوست داشته باشم؟ صدسال سیاه ، تا ندي دل من باهات صاف نمیشه ..!
چشمام از حرفی که زده بود اندازه نعلبکی شده بود ...در اتاق رو باز کرد و سرش رو بیرون آورد!..
به چشماي وزغ شدم زل زد که با تاسف گفتم:
_ خیلی بیشرم و بددهنی امیرعلی..!
اخماشو در هم کشید و از اتاق کاملا بیرون اومد ، به سمتم اومد و روبرو ایستاد ..!
romangram.com | @romangram_com