#سکانس_عاشقانه_پارت_6
گوشه لبش بالا رفت و مغرورانه نگاهشو ازم گرفت ، اما من خیره لبهاش بودم . شاید مسخره باشه اما هنوز بعد از ده سال فکر می کنم این لبها منو عوض کردن و به اینجا رسوندن اگه اون حس تنفري که بهم دست داده بود نبود من الان اینجا نبودم!..
_ خانم دکتر، با صداي ماهگل خودم رو جم و جور کردم و نگاهمو ازش گرفتم.
دستاشو تو جیب شلوارش فرو کرد و زیر لب گفت:
_ انگار سیر نشدین؟ نکنه لختم که اینطوري مات و مبهوت شدین؟
بـدون توجه به حرفش خودم رو به نشنیدن زدم ، کف دستاي عرق کرده ام رو به هم کوبیـدم و با لبخند گفتم:
_ ببخشید زیاد بهتون خیره شده بودم ، داشتم به این فکر می کردم اون تهیه کننده و کارگردان چی در وجود شما دیده که انتخابتون کرده!..
ابروهاش از تعجب بالا رفت و کم کم به هم نزدیک شد و در آخر با توپ پر غرید:
_ منظورتون چیه خانم؟
موهاي چتري پخش شده تو صورتم رو زیر مقعنه ام فرو کردم و کلافه گفتم:
_ بیخیال جناب من سرم شلوغه.
بدون توجه دیگه اي از کنارش رد شدم و به سمت اتاقم راه افتادم!..
بالاخره دیدمش ، بعد از ده سال ، هنوز هم دوسش دارم ! هنوز هم چشماش دلم رو زیر و رو می کنه . اما دیگه مثل قبل به روي خودم نمیارم ! فقط تو دلم دفنش می کنم.
۴
romangram.com | @romangram_com