#سکانس_عاشقانه_پارت_5


خمیازه اي کشیدم و با خستگی گفتم:

_ میذاشتین از اتاق عمل بیام بیرون بعد...

مکث کوتاهی کردم و گفتم:

_ حالا کجاست مریض ما!...





در حالی که با نیش باز و چشماي ستاره بارون به پشت سرم خیره شده بود گفت:

_ پشت سرته!..

متعجب به حرکاتش خیره شده بودم نه تنها ماهگل حتی بقیه پرستارا هم چشماشون قفل شده بود به جاي پشت سرم!..

کنجکاو به عقب چرخیدم که سینه به سینه یه مرد شدم!...

خواستم قدمی به عقب بردارم اما جاي براي عقب رفتن نبود عجب آدم الاغی بود آخه چرا انقدر نزدیک ایستاده بود

!..

خیره به شونه هاي پتو پهنی که تو حلقم بود آروم سرمو بالا گرفتم..

شوك زده به مردي که روبروم ایستاده بود نگاه کردم و...

romangram.com | @romangram_com