#سکانس_عاشقانه_پارت_4
ده سال بعد
نگاه کوتاهی به چشماي نگران پدر و مادري که روبروم ایستاده بودن انداختم و با لبخند گفتم:
_ عملش خیلی خوب بود نگران نباشید ...!
با دیدن لبخندشون نفس راحتی کشیدم و از کنارشون رد شدم.
دستاي یخ زده ام رو تو جیب روپوشـم فرو کردم و با قدم هاي آروم و سري زیر افتاده به سمت بخش راه افتادم!..
بعد از این همه سال هنوز هم باورش برام سخته ، هنوز نمیتونم قبول کنم این دختري که صبح به صبح روپوش سفید تنشه منم.
کسی که دیگه مجبور نیست بخاطر فقیر بودنش هر حرف زوري رو قبول کنه...
آهی کشیدم و با حسرت زمزمه کردم:
_ کاش هیچ وقت به اون پسره الدنگ ابراز علاقه نمی کردم الان که فکرشو میکنم خیلی بچه و احمق بودم!..
_ بهار با توام !
با صداي ماهگل از فکر بیرون اومدم ، نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ جانم ؟
دندوناي سفیدشو پشت هم کشید و با حرص گفت:
_ مریض داري ؟
romangram.com | @romangram_com