#سکانس_عاشقانه_پارت_55


در حمومو قفل کردم که صداش بلند شد:

_ ا بهار من گفتم منم میخوام بیام ، بخدا کاري نمیکنم که فقط میخوام کیسه بکشم برات باز کن دیگه ...!

بدون توجه به غـرغـر کناش لباس عروسمـو درآوردم و با هزار بدبختی گیره هاي میخ شده رو از سرم درآوردم!..

بعد از چند دقیقه دیگه صداي از امیرعلی نیومد منم با خیال راحت زیر دوش رفتم..

حوله کوتاه صورتی رو دورم گرفتم خداکنه خواب باشه اینطوري نبینتم ..!

آروم در و باز کردم ، سرمو از لاي در بیرون آوردم و نگاهی به اتاق انداختم .

مثل جنازه روي تخت افتاده بود و مچ دستش رو روي چشماش گذاشته بود!..

آروم آروم به سمت کمد لباسم رفتم ، کشو رو عقب کشیدم لباس زیرام و به همراه شلوار و تاپ استین حلقه ایم رو برداشتم!..

به سمت در اتاق رفتم که بیرون لباسامو عوض کنم دستم به دستگیره نرسیده بود که با صداي امیرعلی از جا پریدم

:

_ بهار نرو بیرون نگاه نمیکنم همینجا عوض کن.

به دنبال حرفش به پهلو شد ، دودل نگاهش کردم نکنه یه دفعه بچرخه؟ کلافه پشت در چسبیدم بچرخه نامحرم که نیست شوهرمه!..

تند تند لباسام رو پوشیدم ، به سمت تخت رفتم و کنارش دراز کشیدم ، یکی از چشماش رو باز کرد و با صداي خواب آلودي گفت:

_ موهاتو خشک نکردي؟ دستشو روي موهام کشید و گفت:

romangram.com | @romangram_com