#سکانس_عاشقانه_پارت_54


دستشو روي لپش کشید ، زل زد به چشماي منتظرم و با لحن آرومی گفت:

_ بهار ، من..

مکثی کرد که پرسیدم :

_ تو چی عشقم؟





دستشو پشت گردنش کشید ، لبخندي زد و گفت:

_ منم باهات بیام حموم؟

متعجب از حرفی که زده بود زل زده بودم بهش ، بعد از چند ثانیه با خنده گفتم:

_ خیلی بی ادبی امیرعلی ، من هیچ وقت نشنیدم بگن تو شوخی همه میگفتن مغروري ..!

دستشو دور گردنم انداخت و درحالی که به سمت اتاق میبردم گفت:

_ با غریبه ها مغرورم بابا ، با زنم که نمیتونم سنگ باشم که ، والا امشب تو همه جاي منو رویت میکنی من دیگه به چیم مغرور بشم حاج خانمم!..

با حرفش لپام گل انداخت ، هر لحظه که میگذشت حرفاش بدتر میشد اگه همراهیش میکردم معلوم نبود دو ساعته دیگه قراره چی از دهنش بشنوم!..

دستشو از دور گردنم باز کردم ، با عجله به سمت اتاق رفتم و بدون لحظه اي مکث خودمو تو حموم پرت کردم!..

romangram.com | @romangram_com