#سکانس_عاشقانه_پارت_51
_ میخواستی کمتر ابراز علاقه کنی تا این نشه حالم ، من باید تلافی این ده سالو امشب سرت دربیارم ، نتیجه اشم میشه یه جین بچه مگه بده؟
با ترس خیره شد بهم ، نمیدونم چرا روي دنده لج افتاده بودم ، دلم میخواست زودتر برسم خونه تا کسی نبینتش ، لعنتی بیش از حد خوشگل شده بود!..
_ بهار : امیرعلی من..
با صداي گوشیم حرفشو قطع کردم و گوشیمو از روي داشبورد برداشتم ، اسم عسل روي صفحه گوشیم خودنمایی میکرد ، دلم میخواست جواب بدم اما نگاه سنگین بهار داشت اذیتم میکرد ..
_ بهار : عسلی کیه؟
گوشی رو روي داشبورد برگردوندم و خونسرد گفتم:
_ کارگردانه ، خیلی وقته پاپیچم شده تو فیلمش بازي کنم اما دلم نمیخواد فعلا کار قبول کنم!..
مکث طولانی کرد و پرسید :
_ چرا نمیخواي کار قبول کنی؟
دست شل شده اش رو تو دستم گرفتم و گفتم:
_ چون با زنم میخوام برم ماه عسل!..
لبخندي گوشه لبش نشست که نفس راحتی کشیدم ، کی صبح میشد از دست این نقش بازي کردنا راحت بشم
...خدایا من از فردا با این دختر چیکار کنم؟ بگم بخاطر مال و اموالم با سرنوشتت بازي کردم؟
گونه خیس مامان رو بوسیدم هر چند خودمم بغض کرده بودم اما به روي خودم نیاوردم و با لبخند گفت:
romangram.com | @romangram_com