#سکانس_عاشقانه_پارت_50
٣۶
نگاه کوتاهی به مادرم که همراه فرشته جون (مادرامیرعلی) داشتن به سمتون میومدن انداخت و با صداي آرومی گفت:
_ بهار ، همینجا با مامانت خداحافظی کن سفارش کن آدرسم به هیچکس ندن ، فردا صبحم هلک هلک به بهونه سرکشی کاچی نزنن زیر بغلشون بیارن ، من خودم برات کاچی درست میکن لعاب دار ، باشه؟ با تشر صداش زدم:
_ امیرعلی ..
لب باز کرد جواب بده اما با دیدن فرشته جون و مامان چیزي نگفت و با اخم بهم خیره شد .
مامان شنلم رو به سمتم گرفت:
_ پاشو دخترم بپوش بریم که بابابزرگت و عمه هات بیرون منتظرن!..
_ امیرعلی: چرا نرفتن خونه مامان جون؟ مامانم با لحنی پر از تعجب گفت:
_ واسه چی برن پسرم میان تا خونه بدرقه اتون کنن دیگه...
_ امیرعلی : من خودم جا همتون بهارو بدرقه میکنم...
مامان و فرشته جون به زور جلوي خنده اشون رو گرفته بودن ، چه به حال من بود خدا ، این گوریل میخواد چه بلایی سرم بیاره؟
ماشین رو روشن کردم و رو به بهار که مثل سگ افسار پاره کرده گارد گرفته بود گفتم:
romangram.com | @romangram_com