#سکانس_عاشقانه_پارت_49


حرصی به مبل تکیه داده بودم که قیافه برزخی ماهگل جلوي چشمام ظاهر شد ، لگدي به دامن بالا رفتم زد و گفت

:

_ مثل بز نشستی چیو نگا میکنی پاشو نکبت پاشو عروسیته مثلا!..

دستمو رو توي دستش گذاشتم و همراهش راه افتادم ، انقدر تنها بودم که ماهگل کسی که با من غریبه اس فقط یه دوست ساده و همکاریم باید بیاد ازم بخواد تو عروسیم برقصم!..

آهی کشیدم و با لبخندي شبیه پوزخند شروع به رقصیدن کردم.

برخلاف همه عروس داماداي که حتی یه رقص ساده هم با هم دارن امیرعلی با رقص دونفره مخالفت کرد و بهونه اش شد ممکنه فیلم بگیرن پخش کنن.

باد کرده روي مبل نشسته بودم و منتظر امیرعلی بودم تا بیاد ، کل عروسیم به زهرمار گذشت لعنت نشی امیرعلی با این شغل مزخرفت ...

با دیدنش که با چشم و ابروي بالا رفته به سمتم میومد ترسیدم ، لامصب از این فاصله هم داشت آژیر میکشید که امشب مواظب خودت باش!..

به یک قدمیم که رسید با توپی پر پریدم بهش:

_ عروسیمو زهرمارم کردي امیرعلی ..!

دستش رو به سمتم دراز کرد و با لحن سر مستی گفت:

_ بزار برسیم خونه چنان برات شیرینش میکنم که یادت بره عشقم..

چشم غره اي رفتم و شاکی گفتم:

_ خیلی بیشعوري امیرعلی ، چقدر ذهنت منحرفه!..

romangram.com | @romangram_com