#سکانس_عاشقانه_پارت_48
_ بهار
مکث کوتاهی کرد:
_ میرم سالن مردونه نمیتونم اینجا بمونم!..
خواست بلند شه که دستش رو کشیدم .
_ امیرعلی
به سمتم چرخید و سوالی نگاهم کرد ، با دلهره و استرس نگاهش کردم و با صداي لرزونی گفتم:
_ دوستم داري؟
بعد از چند ثانیه زل زدن به چشماي نگرانم لبخند زد:
_ فردا بهت میگم ، باشه؟
یعنی چی فردا بهت میگم مگه الان میگفت زمین به آسمون میومد؟ با اخماي درهم گفتم:
٣۵
_ میخواي فکر کنی فردا بگی؟ سرشو نزدیک گوشم آورد:
_ نه امشب ازت امتحان میگیرم ، فردا جوابتو میگم پس سعی کن امشب نقش یه لیدي جذاب و بازي کنی که دلمو ببري..
نیشگونی از بازوش گرفتم ، بیشعور فقط به چیزاي منحرف فکر میکرد . دستشو از دستم بیرون کشید و با بدرقه دخترا بیرون رفت!..
romangram.com | @romangram_com