#سکانس_عاشقانه_پارت_45
با کمک یکی از دخترا لباسم رو پوشیدم و منتظر امیرعلی روي مبل نشستم!..
بعد از حدود نیم ساعت تک زنگی به گوشیم زد ..
به همراه آرایشگر و بقیه به سمت در آرایشگاه رفتم بعد از شاباش درست حسابی که امیرعلی به آرایشگر داد رضایت دادن که در و باز کنن...
دستپاچه به مردي که جلوم ایستاده بود خیره شده بودم انقدر خوشتیپ شده بود که اگه روم میشد همینجا از خجالتش درمیومدم اما حیف که هنوز انقدر باهم راحت نبودیم که بخوام ببوسمش!...
نگاه دقیقی به صورتم کرد و دستش رو جلو آورد..
بعد از کلی عکس گرفتن با ژستاي مختلف و گاهی ناجور که باعث میشد قلبم تند بزنه و داغ کنم عکاس رضایت داد که بریم باغ تا دیر نشده!..
دستم تو دست امیرعلی بود و به سمت ماشین حرکت کرده بودیم .. چند قدمی که از بقیه دور شدیم فشاري به دستم آورد و گفت:
_ خوشگل شدي ..
آب دهنم رو قورت دادم که ادامه داد:
_ انقدر که نمیتونم تا آخر شب صبر کنم ... حیف که یه گله گوسفند پشت سرمونه وگرنه تو ماشین از خجالتت درمیومدم ..
لبم رو به دندون گرفتم و خجالت زده بدون اینکه بخوام در جوابش حرفی بزنم سوار ماشین شدم...
چقدر یه دفعه وقیح شده بود.. از خجالت گر گرفته بودم ، اگه همینطوري ادامه پیدا میکرد عرق همه آرایشم رو شسته شده تحویلم میداد ..!
romangram.com | @romangram_com