#سکانس_عاشقانه_پارت_42
_ من از دوستت دارماي الکی متنفرم ...من نگاهت رو دیدم ، عاشقانه هات با عسل رو دیدم ، نگرانیت رو غیرتی شدنت رو من خر نیستم امیرعلی من بهار ده سال پیش نیستم ، نیستم.
کیف مچاله شده ام رو چنگ زدم و در مقابل نگاه متعجبش از اتاق بیرون اومدم...
لیوان خالی دوغ رو روي میز کوبیدم :
_ انقد خار شدم که مجبور شدم بوسش کنم.
به لبام که با صابون شسته بودمشون دست کشیدم و رو به حسین ادامه دادم:
_ واسه پس گرفتن پولی که واسه ریال ریالش زحمت کشیدم باید با یه دختر ازدواج کنم اونم چه دختري؟ گل فروش سر چهار راه..
_حسین: مگه نگفتی دکتره؟
پاهامو روي میز گذاشتم و به پشتی مبل تکیه دادم:
_ مگه میشه خانواده و اصالت کسی و تغییر داد؟ حالا الان دکتر شده طرفداراي من بنظرت فقط به دکتر شدنش قانع میشن؟ نه داداش من تا نفهمن از ناف کی اومده بیخیال نمیشن
_ حسین : مامان توام یه چیزیش شده امیرعلی ، کل بازیگرا رو زیر و رو کنی یکیشون پیدا نمیشه که به خواسته مادرشون با کسی با این طبقه اجتماعی ازدواج کرده باشن مگه اینکه خودشون عاشق شده باشن که اون بحثش فرق داره...
کلافه به صفحه گوشیم که هر ثانیه با عکس عسل خاموش و روشن میشد نگاهی انداختم و با نگرانی رو به حسین گفتم:
_ عسل و چیکار کنم از وقتی عکس رو پست کردم داره زنگ میزنه چی جوابشو بدم ؟ به گوشیم اشاره کرد و گفت :
_ بده من یجوري می پیچونمش ، به حرف مدیر برنامه ات که دیگه شک نمیکنه..!
romangram.com | @romangram_com