#سکانس_عاشقانه_پارت_37
٢۶
مامان کلافه نفسشو بیرون فرستاد که امیرعلی به حرف اومد:
_ چرا نامزدي صوري ازدواج کنیم ، من دوست دارم ، به عشق در یک نگاه اعتقاد داري؟ با تمسخر نگاهش کردم و گفتم:
_ نه اعتقاد ندارم ، با کدوم نگاه یه دفعه عاشقم شدي خودم خبر ندارم؟ چشم ازش گرفتم و رو به مامان گفتم:
_ چیکار کنیم مامان؟
کیف چرمش رو روي شونه اش انداخت و گفت:
_ پاشو بریم خونه ، یه دلیل براش جور میکنیم این چندسال چه حمایتی ازشون دیدیم که نگران این اتفاق باشیم؟ اینکه یه نفر عقلش قد نداده درست برخورد کنه مگه تقصیر توِ دخترم ..؟ آروم دستشو روي شونه ام زد و ادامه داد:
_ پاشو قشنگم وسایلتو جمع کن بریم چند روز هم مرخصی بگیر از این هیاهو فاصله بگیر..
از نحوه برخورد مامان کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد و پشت چشم براي امیرعلی نازك می کردم ، انقدر متعجب شده بود که پلک زدن یادش بره ، لب پایینش رو تو دهنش کشید و بعد از چند دقیقه مکث گفت:
_ من چی؟
منتظر به دهن مامان چشم دوختم ، نمیدونستم چی میخواست بهش بگه که از سر تا پاشو اسکن می کرد
_ شما برو دنبال نامزدي بگرد که معرفیش کردي ، عشق در یک نگاهتم حواله خاطرخواهات کن دختر از سر راه نیاوردم تقدیم علاقه یه روزه شما کنم!..
romangram.com | @romangram_com