#سکانس_عاشقانه_پارت_36


_ بهار مامان جان باز کن منم.

پاي چپم از استرس می لرزید و نمیتونستم پاشم ، چجوري در و باز کنم؟ چطوري تو چشماي پر از سوالش نگاه کنم؟ چی جواب بدم؟ حتما تا الان عـمه ها پاشنه در خونه درآورده بودن که مجبور شده بیاد بیمارستان ..!

به هر زحمتی بود خودمو به در اتاق رسوندم ، کلید و تو در چرخوندم و پشت به در ایستادم ، صورتم رو بین دستام گرفتم و با باز شدن در زدم زیر گریه و با هق هق گفتم:

_ بخدا من گناهی ندارم ، اون عوضی بغلم کرد من حتی دستم بهش نخورد ، خودت عکسو نگاه کن ببین چشمام چطوري مثل وزغ شده بخدا مامان من هیچ گناهی ندارم...

نگران از اینکه چرا هیچ حرفی نمیزنه !

سرمو کج کردم و به طرفش چرخیدم ، کف دستام رو از روي چشمام برداشتم و آروم پلک زدم ، امیرعلی و مامان تو چهارچوب در ایستاده بودن ، دماغم رو بـالا کشیدم و رو به مامان که لب گزیده نگاهم میکرد غریدم :

_ اینو واسه چی با خودت آوردي؟ ابروي بالا انداخت با چشم غره گفت:

_ بشین حرف بزنیم ، مسئله اي نیست که با بچه بازي شما دو نفر بشه حلش کرد..

اشاره اي به امیرعلی کرد و همراه با هم روي صندلی نشستند.

در اتاقم رو بستم و باز قفلش کردم ، آب دماغم رو بالا کشیدم و کنار مامان نشستم ، نگاه پر از شماتتم رو به امیرعلی دوختم و خطاب به مامان گفتم:

_ برداشته همه جا پر کرده نامزدمه ، اگه بابابزرگ بفهمه زنده ام نمیزاره مامان..

دست یخ زده ام رو تو دستش گرفت و رو به امیرعلی که با شرمندگی سرش رو نزدیک خشتکش برده بود گفت:

_ میگیم نامزدین مامان جان بعد یه مدت میگیم نساختین با هم جدا شدین ..!

_ اونوقت نمیگه این چجور نامزدیه که بغلت کرده؟ بدون اجازه من نامزد کردي؟ بنظرت زنده به گورم نمیکنه؟

romangram.com | @romangram_com