#سکانس_عاشقانه_پارت_35
قدمی به عقب برداشتم و با صداي گرفته اي گفتم:
_ خوشت میاد با آبروم بازي کنی؟ ده سال پیش نابود شدم بس نبود؟ دیگه چی از جونم میخواي که جلوي چشماي هزارنفر بغلم میکنی؟ مگه من بهت اجازه دادم؟ به چه حقی دستت بهم میخوره؟ چون بازیگري مشهوري فکر کردي هر غلطی بخواي میتونی بکنی؟ من به خانواده ام چی جواب بدم بگم این مردي که بغلم کرده کیه؟ چه صنمی باهات دارم هان؟
کف دستشو پشت گردنش کشید و دست پاچه گفت:
_ ببخشید ..
نگاه زیر چشمی به جمعیتی که با کنجکاوي پچ پچ میکردن انداخت ، آب دهنشو قورت داد و بعد از مکث کوتاهی گفت:
_ میگم نامزدمی بعد یه مدت میگیم بهم خورده اتفاق خاصی نمیوفته چرا شلوغش میکنی؟ نیشخندي زدم و با تمسخر گفتم:
_ واسه خانواده من اتفاق بزرگیه ، خیلی بزرگ ما رسم نداریم مثل شما همه رو تست کنیم ، دست مالی کنیم ، بعد بگیم جنسش خوب نبود با هم نساختیم جدا شدیم، ازت شکایت میکنم..!
چشماي سرخ شده ام رو ازش گرفتم و بدون توجه به نگاه متعجبش به سمت اتاقم راه افتادم!..
حدودا 4 ساعت گذشته بود که چپیده بودم تو اتاقم ، هر ثانیه که اینستاگرام رو چک می کردم ، فیلم و عکس با تیتراي مختلف جلوي چشمام رژه می رفت ، عکسم زیاد مشخص نبود تنها چشم و ابروم معلوم بود، اما همه اجدادم چشم و ابروي منو از بر بودن کافی بود این عکسو ببین تا زندگی و برام زهر کنن ، همه آبروي که با زحمت جمع کرده بودم یه شبه به فنا می رفت ، چه به حال مامان؟ هزارتا حرف پشت سرمون درمیارن ..
فشاري به شقیقه هام آوردم و کلافه سرمو روي میز کوبیدم خدایا این چه مصیبتی بود انداختی تو پاچه ام؟
٢۵
پیج اینستاگرامی که به اسم خودم نبود رو باز کردم ، وارد صفحه امیرعلی شدم ، دست لرزونم رو روي آخرین پستش فشار دادم ، عکسی که پخش شده بود رو گذاشته بود و زیرش نوشته بود :
(فکر نمیکنم بغل کردن نامزدم گناه باشه ، چه خوبه به مسائل خصوصی هم احترام بزاریم )
زیر لب کثافتی نثارش کردم و گوشیم رو روي میز پرت کردم ، که تقه اي به در اتاق خورد و صداي ظریف مامان از پشت در به گوش رسید :
romangram.com | @romangram_com