#سکانس_عاشقانه_پارت_31
دستمو جلوي سمند زرد رنگ تکون دادم که ایستاد .. به سمت امیرعلی چرخیدم و گفتم:
_ لطف دارین ولی خودم میرم نمیخوام آبروم با در کنار شما بودن از بین بره!..
اشاره اي به پسري که با فاصله کم داشت فیلم می گرفت کردم و سوار ماشین شدم!..
خیره به دستاي چروکیده شده دکتر ستاري گفتم:
_ من میترسم ، میتونم دستیارتون باشم موقع عمل؟ جاي دکتر ابراهیمی!
شکلات کاکائویی روي میزش رو برداشت و داخل دهنش گذاشت ، آب دهنمو قورت دادم و سعی کردم خودمو کنترل کنم ..آخه لعنتی چرا تعارف نمیکنی ..
_ باید با ابراهیمی حرف بزنم ، اگه قبول کرد مشکلی نیست در هر صورت خودتو آماده کن واسه فردا!..
بدون نگاه به دهن جمع شدش که با لذت داشت اون شکلات رو میمکید ، تشکر زیر لبی کردم و از جا بلند شدم..
چند قدمی در بودم که گفت:
_ اگه عمل خوب بود به این پسره امیرعلی میگم واسه تشکر یه کامیون شکلات واست بخره که نگات تو حلق مردم نباشه و کوفتشون نکنی ..
بالاخره روز عمل رسیده بود ، استرس داشتم اما با همه وجودم تلاش می کردم آروم باشم ، صدرصد اگه ستاري اینطوري می دیدم اجازه نمیداد دستیارش باشم!..
صورت عرق کرده ام رو پاك کردم و از اتاق بیرون اومدم..
چند قدمی اتاق خاله بودم که چشمم به امیرعلی افتاد مثل مرغ سر کنده بالا و پایین می پرید و سعی در متر کردن سرامیکاي کف بیمارستان داشت!..
به آب سرد کن کنارم نگاه چپی انداختم و با دودلی لیوان یک بارمصرف رو پر کردم..
romangram.com | @romangram_com