#سکانس_عاشقانه_پارت_29
_ این نامردیه! ، بعد از عمل کجا ببرمش؟ وسط خیابون؟ یا خانه سالمندان ؟ نفس عمیقی کشیدم و خیره به چشماي طلبکارش گفتم:
_ پس چرا سینه سپر میکنی که آره هر کار بگی میکنم واسه جبران...
کلافه سرشو به پشتی صندلی تکیه داد:
_امیرعلی : نمیدونم دیونه شدم ، پشیمونم از ده سال پیش از واکنش چند روز پیشم ، کاش اصلا به روي خودم نمیاوردم ، تو میگی من سر زندگی مریضم شرط بندي نمیکنم اما چشمات اینو نمیگن انگار شرط داري ولی نمیتونی بگی .
_ سر حرفی که زدي هستی؟
زبونش رو روي لب پایینش کشید و با صداي بم شده اي گفت:
_ هستم ولی ، مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:
_ بدون هیچ عشق و علاقه اي تا ابد..
عاشقش بودم انقدر که حاضر بودم چشم بسته قبول کنم ، از نظر بقیه خریت بود اما من فقط حس تنفرم روي زبونم می چرخید کی میدونه این ده سال فقط با فکرش شبم رو صبح کردم ، کی میدونست واسه جدایش از اون دختره چقدر دعا کردم ، قلبش رو نمیخواستم اما همینکه مال من میشد بس بود همین کافی بود..
حس خوبی نداشتم هر چی میخواستم عقلم رو متقاعد کنم تن به این خواسته احساسی بده غیر ممکن بود.
حالم مثل وقتاي بود که با عشق غذا درست می کردم اما موقع خوردن که می رسید هر چقدرم خوشمزه بود دلم نمیخواست بهش لب بزنم.
الان درست شرایط همین بود همه چیز داشت درست می شد ، اما من دلم نمیخواست قبول کنم..
به امیرعلی که بیخیال مشغول چک کردن گوشیش بود زل زدم ، یه بازیگر بود فوقش بعد از یکسال که همه چیز ختم و به خیر شد چمدونم رو میزاره دم در و برمیگردونه سر جاي اولم ، اون موقع دیگه نمیتونم پشیمون بشم ...
من همیشه بهترین تصمیم هارو می گرفتم ، من یاد گرفته بودم هیچ وقت از روي احساس تصمیم نگیرم هیچ وقت اشتباه ده سال پیش رو نکنم..
romangram.com | @romangram_com