#سکانس_عاشقانه_پارت_27
کلافه نگاهم کرد:
_امیرعلی : چرا اینجا نه؟ مگه کافه چه مشکلی داره؟
_ میخواي جلب توجه کنی؟ محکم زد به پیشونیش :
_ امیرعلی : آخ اصلا حواسم نبود ، خوبه تو حواست هست میدونی من هر جا برم ولم نمیکنن ..!
چینی به دماغم دادم و گفتم:
_ مگسا رو هر چی فکرشو بکنی میشینن ، فرقی براشون نداره به پوزخند گوشه لبم خیره شد و با دلخوري گفت:
_امیرعلی : خیلی وقیحی ، خدایی رو این ادبیاتت یکم کار کن خانم دکتر.
_ الان منو آوردین اینجا درمورد ادبیاتم حرف بزنین؟ من مریض دارم وقت یاوه گویی ندارم کار مهمی باهام ندارین برم!..
آروم خندید و روشو ازم گرفت ، چقدر حرص خوردنش لذت بخش بود میدونستم چقدر داره تودلش فحشم میده اما مهم نبود همین که میتونستم حالشو بگیرم خیلی برام لذت بخش بود.
کلافه شیشه ماشین رو پایین کشید ، نفس عمیقی کشید و با آرامش ظاهري گفت:
_ چرا خودت عملش نمی کنی؟ تو که نمی تونستی چرا بهش امید دادي؟ میخواي تلافی ده سال پیش رو سر مادرم دربیاري؟
نگاهمو به چشماش دوختم ، دلم میخواست ساعتها بشینم و خیره خیره نگاهش کنم ، نسبت بهش تنفر داشتم اما فقط لحظه اي ، کافی بود چند دقیقه بگذره که چشمام خمار بشه و دنبال راهی واسه خیره شدن باشه!..
نفس حبس شده ام رو بیرون فرستادم و گفتم:
_ خیلی خودت رو مهم تلقی می کنی ، اینکه نمیخوام عملش کنم ربطی به ده سال پیش نداره ، تا دیروز چک و چونه میزدي که چطوري بهت اعتماد کنم مادرمو بدم دستت الان میگی چرا عملش نمی کنم؟
romangram.com | @romangram_com