#سکانس_عاشقانه_پارت_24


قدمی به عقب برداشت که در اتاق محکم باز شد و صداي نگران ماهگل بود که تو اتاق پیچید :

_ بهار

نگاهشو از صورت وحشت زده ام گرفت و به لیوان خرد شده زیر پاهام دوخت!..

با قدم هاي بلند جلو اومد و بدون توجه به امیرعلی که نگاهش می کرد بازوم رو گرفت و مجبورم کرد روي صندلی بشینم ..!

دستاي یخ زده ام رو بین دستاش گرفت و پرسید :

_ چیشده عزیزم؟ چرا صورتت قرمز شده، خوبی؟ لب باز کردم جوابشو بدم که حرف امیر علی مانع شد:

_ داشتم بهش تنفس مصنوعی میدادم قرمز شد زیاد نگران نباشین حالش عالیه ..!



دو روز بعد

بعد از اون روز دیگه امیرعلی رو ندیدم ، خاله به تنهایی کاراي عملش رو کرده بود و بستري شده بود.

نگاهمو به چشماي ماهگل دوختم و گفتم:

_ خیلی استرس دارم!..

لیوان چاي رو جلوم گذاشت و با بیخیالی پاشو روي پاش انداخت .

_ماهگل : هر چی بیشتر استرس داشته باشی بیشتر گند میزنی ، تو از پس بدتر از اینا هم براومدي ، من مطمئنم تو فقط بخاطر امیرعلی استرس داري نه عمل!

romangram.com | @romangram_com