#سکانس_عاشقانه_پارت_23


_ همون که التماس کردي بمونه ولی رفت ، شاید بخاطر همین اخلاق گندت بود که رفت یه جا گفته بودي عسل آره درسته اسمش عسل بود ، انقدر زهرمار بودي که به مزاجش نساختی اونم ولت کرد ، شدي یه آدم عقده اي که حرص پس زدنش رو سر بقیه درمیاره ..!

رنگ سفیدش رو به سرخی میزد انقدر فشارش بالا رفته بود که روي مرز ترکیدن بالانس میزد ، دستاي مشت شده اش بالا اومد و دور گردنم حلقه شد و...

فشار دستاش دور گردنم هر ثانیه بیشتر می شد انقدر که نفساي خش دار هم اون لحظه آرزو شده بود برام.

چشماي از کاسه دراومده ام داشت روي هم می افتاد که دستاش از دور گردنم شل شد و روي بازوهام نشست!..

سر پایین افتاده ام رو بالا گرفت و لب زد:

_ نفس بکش.

دردم نفس کشیدن نبود انقدر ترسیده بودم که اگه نگرفته بودم ، پخش زمین می شدم!..

نگاهشو به صورت سرخ شده ام انداخت و گفت:

_ وقتی میدونی برات گرون تموم میشه چرا میگی؟ خوشت میاد اینطوري به نفس نفس بندازمت؟ دستاشو از دور بازوهام پس زدم و در حالی که تلو تلو میخوردم با صداي ضعیفی گفتم:

_برو بیرون بدون توجه بهم خم شد لیوان آب روي میز و برداشت و به سمتم گرفت و گفت:

١۶

بیا بخور

لیوان آب رو از دستش گرفتم و محکم روي زمین کوبیدم ، نگاهمو به چشماي متعجبش دوختم و با همه توانم داد زدم:

_ گمشو بیرون عوضی بــرو

romangram.com | @romangram_com